جدول جو
جدول جو

معنی چشمه سفید - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه سفید
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 4 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین از طایفۀ علیها بوده در ساختمان و سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چشمه سفید
(چَ مَ سَ / سِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع میان ولایت مشهد مقدس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص -235)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع چارمحال اصفهان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
مؤلف مرات البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم سفید
تصویر چشم سفید
پررو، بی حیا، بی شرم، بی ادب، گستاخ، لجوج
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان حومه بخش کرند شهرستان شاه آباد که در10 هزارگزی جنوب خاوری کرند و 3 هزارگزی جنوب راه شوسۀشاه آباد واقع است. دشت و سردسیر است و 500 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش شوسه است. این آبادی دبستان هم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسه شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب باختری اشتر، کنار راه شوسۀ خرم آباد به اشتر واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین از طایفۀحسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
رجوع به چشم سفید شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’چشمه ای است واقع در فین، و ’فین’اسم دو قریه است از قرای کاشان که در دامنۀ کوهی در یک فرسخی شهر که بکوه دندانه هفت کتل مشهور میباشد واقع شده است. و این دو قریه را فین علیا و فین سفلی مینامند. بعضی این چشمه را قنات پنداشته اند و اگر چه چند پشته در آنجا کنده شده ولی ظاهراً چشمه است نه قنات. بهر حال فین از جاهای باصفا و بانزهت کاشان ودر همه جا معروف است. آب این چشمه تقریباً ده سنگ مساحی است و در جلو آن سلاطین صفویه عمارتهای عالی بناکرده و باغ های بسیار ممتاز طرح نموده اند و نیز بحکم فتحعلیشاه در کنار باغی در فین عمارتی سلطنتی ساخته اند که محل نظر است و از مالیات کاشان برای خرج مرمت این عمارت مبلغی منظور داشته اند. بعضی گویند گشتاسپ اول کسی است که در این محل بنای آبادی و عمارت گذاشته است ولی سندی در این باب بدست نیست. بهرحال علاوه بر دو قریۀ فین یعنی فین علیا و فین سفلی آب چشمه فین به لتحر و حسن آباد و ناجی آباد و درب فین نیز که از مزارع حومه شهر می باشند می رود و هریک سهمی مخصوص دارند و قسمتی هم به شهر می آید و در حقیقت ده هزار تن از املاکی که از این آب مشروب میشود گذران میکنند. چشمۀ فین مشهور به چشمه سلیمان است و شرح فین در محل خود مفصلاً بیاید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 243)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 5 هزارگزی جنوب باختری کرمانشاه کنار راه شوسۀ کرمانشاه به شاه آباد واقع است. دامنه و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و حبوبات و در آن آبادی گوسفندداری هم به مقدار کم معمول است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ / سِ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است که در سمت چپ راه عماریۀ کرمانشاه به ماهی دشت واقع است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 62 هزارگزی خاور فریمان واقع است. کوهستانی و معتدل است و 15 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون که در 56 هزارگزی خاور فهلیان، دامنۀ جنوبی کوه سرن آباد واقع است و 32 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 60 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده. دامنه و معتدل است و 11 تن سکنه دارد که بشغل زراعت مشغولند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 166 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع است. کوهستانی است با هوای گرم و خشک و 35 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و ذرت، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
ده کوچکی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 32 هزارگزی شمال گهواره واقع است و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان کوشک، بخش بافت شهرستان سیرجان که در 68 هزارگزی جنوب خاوری بافت بر سر راه مالرو زنجان به اسفندقه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 69 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 36 هزارگزی شمال باختر سنقر و 6 هزارگزی شمال هفت آشیان واقع است. دامنه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی قالیچه، جاجیم و پلاس بافی است. در تابستان از هفت آشیان به اینجا اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سِ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه که در 14 هزارگزی جنوب باختر کوزران و 2 هزارگزی سبز علی خان واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات، جزئی میوه جات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. اما در تابستان اتومبیل هم میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان بخش صالح آبادشهرستان ایلام که در 12 هزارگزی جنوب ایلام و 4 هزار وپانصدگزی خاور راه شوسۀ ایلام به مهران واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 95 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات و لبنیات شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ سوری میباشند و زمستان را بحدود گرمسیر همین بخش میروند و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَسِ)
ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 39 هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 15 هزارگزی خاور راه مالرو رفسنجان به بافق واقع شده و 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
آبی است میان حرمین شریفین، وادیی است قرب نخیل که راه فید به سوی مدینه او را قطع می کند. (منتهی الارب). موضعی است در حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
گستاخ و بی شرم و بی حیا و بی ادب. (ناظم الاطباء). لجوج و پررو و حرف نشنو. چشم سپید و وقیح، کنایه از چشم کور و نابینا. (آنندراج). مرادف چشم شکسته و دیدۀ سفید. (از آنندراج) :
ورق دیدۀ یعقوب همین مضمون داشت
که شود صبح طرب چشم سفید آخر کار.
خواجه آصفی (از آنندراج).
رجوع به چشم سپیدشدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ شَ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 24 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 9 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاهان واقع است. تپه ماهور و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ علیها میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
آبی است بحجاز و آن را سدیرۀ بها هم گفته اند. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ لا)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بلوک کوهپایۀ کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
آبی است در راه شام در سرزمین عذره. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
گستاخی و بی شرمی و بی حیایی. وقاحت و پررویی، لجاجت وحرف نشنوی. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ سَ / سِ)
صالح. نیک افعال. (آنندراج). مقابل نامه سیاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم سپید
تصویر چشم سپید
گستاخ بی حیا، لجوج حرف نشنو، کورنابینا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه سفید
تصویر نامه سفید
آنکه کارهای نیک بسیارکرده ونامه عملش سفید است مقابل نامه سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سفیدی
تصویر چشم سفیدی
گستاخی بی شرمی، لجاجت حرف نشنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سفید
تصویر چشم سفید
بی حیا، بی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه سفید
تصویر نامه سفید
((~. س))
نیک کردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم سپید
تصویر چشم سپید
((~. سِ))
چشم سفید، بی شرم، گستاخ
فرهنگ فارسی معین
بی حیا، بی آرزم، بی شرم، پررو، گستاخ، لجباز، لجوج، یکدنده، حرف نشنو، خودرای، خودسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم نترس، بی باک
فرهنگ گویش مازندرانی